پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

ششمین ویزیت دکتر و تعیین جنسیت

13 مهر ماه ششمین ویزیت دکتر بود که 30 هفته و 4 روز بودم با مامان بابایی رفتیم این دفعه بعد از 2 ماه سونو می کرد که گفت چرخیدی و سرت هم اومده پایین ،انشاالله اگه بتونم می خوام طبیعی زایمان کنم وزنم هم 80 کیلو نیم شده بود وزن تو همک گفت حدود 1600 هستی عزیزم و دیگه با اطمینان گفت که تو پسملی قربونت برم ،البته همه به من می گفتن که پسر داری و سونو قبلی هم احتمال داده بود ولی دیگه این دفعه 100 درصد گفت این دفعه که سونو رفتم برای اینکه مثل دفعه های قبل خواب نباشی و تکون بخوری یه شربت با خودم بردم و قبلش خوردم که شکر خدا بیدار بودی و تکون می خوردی .   ...
2 آبان 1390

پنجمین ویزیت دکتر

این دفعه 14 شهریور بود که نوبت دکتر داشتم که هفته 25 رو تمام کرده بودم ؛ وزنم 77 کیلو شده بود و طبق معمول فشارم هم گرفت ،گفت خوبه این دفعه برای اولین بار صدای قلب کوچولوت رو برام گذاشت مثل اسب پیتکو پیتکو می کردی ،خیلی هم تند  تند ،که گفت طبیعی هست این دفعه سونو نداشتم و نشد که ببینمت.  
2 آبان 1390

اولین تکون ها

اولین تکون های جیجو رو تو ماه 6 که بودم احساس کردم ،اولش مثل ترکیدن حباب بود و شک داشتم این ضربه های تو باشه ،ولی بعدا که شدید تر شد مطمئن شدم دیگه از آخرای ماه 6 کاملا ضربه هات رو می فهمیدم و الان هم دیگه همچین ضربه می زنی که از روی شکمم هم پیداست .    
2 آبان 1390

چهارمین ویزیت دکتر

سومین باری که رفتم پیش خانم دکتر که جواب آزمایش و سونو غربالگری را بردیم برای 15 مرداد وقت داد که هفته22 بودم ؛ 15 مرداد که رفتیم تو ماه رمضون بود ،سونو سلامت جنین رو انجام داد و می خواست که همه چی رو چک کنه و از سلامتت مطمئن بشه ،در مورد جنسیت که پرسیدیم گفت چون پشتت راه هست معلوم نیست ولی یه کم که نگاه کرد گفت احتمالا پسملی ... تو اون سونو هم تو خواب بودی و هر کاری کرد که یه کم تکون بخوری ،نخوردی ؛کلا من هر دفعه می رم سونو تو خوابی تنبل خان . دکتر صورتت رو نتونست نگاه کنه ولی گفت همه چی خوبه و گفت وزنت هم حدود 500 گرم هست جیجوی مامان ،منم 73 کیلو شده بودم ...
2 آبان 1390

ویار ماه 2 و 3

از هفته 5 که فهمیدیم تو اومدی تا هفته 7 هیچ خبری از ویار نبود و منم خوشحال بودم ،ولی از اواسط هفته 7 بود که دیگه شروع شد ...خیلی دوران بدی بود ،اون مدت خیلی بهم سخت گذشت ،همش حالت تهوع داشتم ،اصلا میل به غذا نداشتم و اصلا انگار غذا از گلوم پایینم نمی رفت و اشتهام خیلی کم شده بود ،همش چیزای ترش دلم می کشید ،اون موقع هم فصل سیب ترش ،گوجه باغی و چغله بادوم بود و من تا می تونستم خوردم ؛ تو همون مدت 2 کیلو کم کردم البته بازم خدا رو شکر چون می گن مادرایی که ویار دارن بچه هاشون باهوش ترند ؛ این وضعیت سخت ادامه داشت تا زمانی که رفتم تو ماه 4 که دیگه کم کم خوب شدم و تا الان ماه 2 و 3 سخت ترین دوره حاملگی من بوده ..     ...
2 آبان 1390

سونو غربالگری

10 خرداد ماه تو هفته 12 که بودم با مامان جون رفتیم سونوگرافی دکتر ادیب ، خیلی شلوغ بود ،صبح رفتیم وقت گرفتیم بعد رفتیم خونه و دوباره برگشتیم که ساعت 1 نوبتمون شد ؛ دوباره تو سونو دیدمت خیلی خوب دیگه دست و پاهات پیدا بود و من تو مانیتور قشنگ می دیدمت ،اولش که خواب بودی که خانم دکتر گفت حتما خیلی تو نوبت نشستی خوابش برده ،یه کم دستگاه رو رو شکمم تکون داد تا یه دفعه تو بیدار شدی و پاهات رو تکون دادی قربون اون پاهای میلیمتریت برم ؛ اندازه بینی و ضخامت پشت گردن رو گرفت و گفت همه چی خوبه ،اون موقع فقط 5.74 سانتی متر بودی هنوز خیلی کوچولو بودی ولی تو سونو دست و پاهات و سرت همه چی به خوبی پیدا بود ، در مورد جنسیتت هم ازش پرسیدم و گفت الان معلو...
2 آبان 1390

وقتی فهمیدیم تو اومدی

عزیزم تو از اسفند ماه 89 من و بابایی رو قابل دونستی ومهمون دل مامان شدی ؛ دقیقا 15 فروردین 90 بود که دیگه کم کم منتظرت بودیم وقتی بی بی چک گذاشتم اولش خط دومی خیلی کم رنگ بود ،باورم نمی شد  که تو داری میای برا همین فرداش دوباره بی بی چک گذاشتم و خط دومی پر رنگ تر شده ،یواش یواش داشت باورمون می شد و برای اینکه مطمئن بشیم همون روز عصر (16 فروردین ) رفتیم آزمایشگاه دکتر فرج زاده ،هردومون هم خیلی استرس داشتیم و مشتاق بودیم هر چه زودتر مشخص بشه که آیا اون بی بی چک ها درست بوده یا نه ! اینم عکس بی بی چک ها بعد از مامانی خون گرفت و گفت یه نیم ساعتی باید منتظر باشین تا جواب آماده بشه اون نیم ساعت نمی دونی چقدر برای ما دیر گذشت تا ا...
2 آبان 1390

خبر اومدن یه جیجوی کوشولو !

همون روز 16 فروردین بعد از دکتر رفتیم یه جعبه  خامه خریدیم و رفتیم خونه مامان جون تا به اونا هم خبر اومدنت رو بدیم ،اصلا هم نمی دونستیم چطوری بگیم ...بالاخره اونا نوه اولشون بود و شاید اصلا انتظارش رو نداشتن ولی هر جوری بود بهشون گفتیم اونا هم اول باور نکردن ولی جواب سونو رو که نشون دادیم باورشون شد؛ به خانواده بابایی هم دو روز بعد خبر دادیم ،5 شنبه قرار بود بریم خونه عمه راضیه صفا شهر ،یه جعبه شیرینی هم گرفتیم و رفتیم ،اون شب یعنی 18 فروردین هم به اونا گفتیم و خیلی خوشحال شدن و اون موقع عمه راضیه 7 ماهه باردار بود و دختر عمه آوا سه ماه بعدش به دنیا می اومد خلاصه که کم کم همه خبر دار شدن یه جیجوی کوشولو در راهه ...   ...
2 آبان 1390

دومین ویزیت دکتر

26 اردیبهشت با کلی استرس رفتیم دکتر و کلی نذر و نیاز کرده بودیم ،همش می ترسیدم  حاملگی پوچ باشه و کیسه خالی باشه ! ولی خدا رو شکر خانم دکتر تو سونو دیدت و خیالمون از وجودت راحت شد . اون موقع 10 هفته و 4 روز داشتم و 2 کیلو هم وزن کم کرده بودم به خاطر ویار ، تو هم 3.1 سانتی متر شده بودی عزیزم خانم دکتر برام آزمایش و سونو غربالگری نوشت که تو هفته 12 انجام بدم پیش دکتر ویولت ادیب . اینم عکس جیجو تو سونو که خیلی خوب سر و بدنت پیداست ...
2 آبان 1390

اولین ویزیت دکتر رباطی

اولین  دفعه که دیگه رفتیم پیش دکتر خودم 31 فروردین بود اون موقع تو هفته 7 بودم و وزنم هم 71 بود ،دکتر سونو کرد و گفت کیسه تشکیل شده ولی جنین رو نمی بینم ! خیلی نگران شدیم و گفت که چون شاید خیلی کوچیک هست دیده نمی شه و 1 ماه دیگه دوباره بیا تا سونو کنم .   ...
1 آبان 1390
1